بـآ تــــوآم پِسـَــر جــآن(!)
دُختـَـرے کـہ مَسخـَــره بآزے درميـــآره،
نِگــآت مے کُنـــہ و چِشمهآش بـَــرق مے زنـہ
و زير لـَب مے گہ عزيـــزم....
دُختــَــرے کـہ بــِـدون تـَرس و مُحکـَمـ, هَمــہ جـآ دَستـآشــو دورت حَلقــہ ميکنـہ
دُختــَــرے کـہ روسـَرے بــَـد رَنـگ رو کـہ بـَرآش خـَـــريدے سَـــر مے کُنــــہ
و ميــآد به ديدَنــت....
دُختــَـرے کـہ وَقتـے قَـَــدم مے زَنيد و يــہ پسر خـــوش تيپ تر مے بيــنہ
خودِش رو بيشتـَــر مے چسبونـــہ بهــت...
دُختــَـرے کـہ دستـآت رو تــو چــرآغ قــرمزِ خيآبونــآ مُحکَمتــر ميگيــره
دُختـَــرے کـہ وَقتـــے از هَمــہ شآکـــے هستـے و دآد مــے زَنــے
هيچـــے نمـے گہ، فَقَط آروم دَستتو مـــے گيره....
دُختــَـرے کـہ وَقتــے دآرے حـَرف ميزَنــے تـو صورَتت لَبخَنــد ميزَنــہ
دُختـَــرے کـہ وَقتــي تــو خُودتــي, قِلقِلکـت ميـــده؛
دُختـَــرے کـہ روز زَن بَـــرآش يــہ شآخـــہ گل مـے خـَــرے
بـآ يـہ لَبخنــد غَمگيـــن مے گـہ مُهـــِم خودِتـــے....
اين دُختــــرو حَـــق ندآرے اَذيــت کُنــے(!)
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,
توسط سمیرا |
باران که مى بارد
باید آغوشى باشد
پنجره نیمه بازى
موسیقى باران
بوى خاک..
سرماى هوا..
گره کور دست ها و پاها
گرماى عریان عاشقى
صداى تپش قلب ها
باران که مى بارد باید کسى باشد..
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,
توسط سمیرا |
شب…!
من…!
تنهایی…
و سیگاری که سروته روشن شد!!
آخرین رفیقم را اشتباهی سوزاندم…
شنبه 27 آبان 1391برچسب:,
توسط سمیرا |
من عاشق این شهرم ....
شهری که در آن به دنیا قدم گذاردم ...
اولین جای دنیا که چشم گشودم ...
و شهری که دوباره در آن ، میان بازوانت زاده شدم ...!
شهری که میدانهایش ، گوشه کنارش ، ملتهب بوسه های من و توست ...
صاعقه ای آتشین از طعم گس و ترش لبانت ...!
شهری که تمام خیابانهایش پر شده از جا پای قدم های ما ...
دلم می خواست یکی رو داشتم ،
بعضی وقتا که مردم خستم می کردن ،
میومد کنارمو دستاش رو می گذاشت دو طرف ِ صورتم
زُل می زد توو چشام ، می گفت
ببین ! تو من رو داری…
خوب به چشمهایش نگاه کنید ... از نزدیک!
دستانش را بگیرید!
آنقدر نزدیکش باشید که گرمای نفس هایش را حس کنید!
خوب عطرش را بو بکشید!
موقع بوسیدنش از ته دل ببوسیدش... از ته دل ببوییدش ... از ته دل لمسش کنید!
... از ته دل نگاهش کنید ... از ته دل صدایش کنید!
از تمام لحظات با هم بودن نهایت استفاده را بکنید!
روزی می رود ...
و حسرت همه ی اینهایی که گفتم در دلتان می ماند.
شاید...
شاید برایت عجیبست این همه آرامش ام !
خودمانی بگویم ؛
به آخر خط که برسی دیگر فقط نگاه میکنی...
اسمت چی بود؟؟؟
می خواهم
بن بستهای زندگیم را
به نامت
بکنم...
تنهایی یعنی...
کسی نباشه بهت بگه:
دوستت دارم...
و بی تو نمیتونم...
تنهایی یعنی...خودت با خودت عاشقی کنی!!!
نه با هر کس و ناکسی...
با تو هستم اے مــرد!
زَטּ ڪـــﮧ اعتـــماد کــرد
شـِڪـــــنـنده تر مــﮯ شود
پَس حواستــــ را بیشتر جمــع ڪُטּ ...
بزرگ ڪہ مے شوے ، غصـہ هایت زوבتر از خودבت قـב مے کشنـב ؛
בرב هایت نیز !
غاقل از آنڪہ لبخنـבهایت را בر آلبوҐ ڪوבڪے ات جا گذاشتے ...!
برای عــآشِق شدن که بـــهانه های
ریــ ــز و درشــ ــت لازم نیست!
برای عاشــ ــق شدن کافیـست تــ ــو نگاه کنی
و من ...
لبخـ ـند بزنمــ!!
منتظر سری های بعدی تــــــکه شعر های عاشقانه باشید
دلم برای لحظه هایی میسوزد
که بی بهانه عقلم را زیر پا گذاشتم
و احساساتم را سرپا نگه داشتم…
**************** نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی
**************** نمـــی دانم چــــرا ؟
این روزهــــا
در جـــواب هـــرکــــه از حـــالم مـــی پرســــد
تـــا مــــی گویــــم:خوبــــــــم
چشمـــــانم
خیس مــــی شـــــود!
**************** باورم نمیشه !
به روزی رسیده ام
که خیلی راحت می گویم:
هی فلانی!
خیالی نیست
قسمتت دیگری بود
من هم
به قسمتم رسیدم
به همین سادگی
**************** خوبِ من
کاش از این فاصله حس می کردی
لحظه هایم همه از غیبت تو دلگیرند …!
**************** لزومــی نداره مــن هــمونی باشــم که تو فــکر مــیکنی
مــن هــمونی ام کــه حتی فــکرشم نــمیتونی بــکنی
**************** همیشه می گفتند ترک عادت موجب مرض است
اما اینبار موجب مرگ میشود ترک عادت
با تو بودن..
**************** تمام پرندگان شهر
از راز ما خبر دارند
از روی سیمهای تلفن
جُم نمیخورند.
گوشی را که بر میداری
سیمها گرم می شوند،
صدای تو که میپیچد
به خط می شوند،
همدیگر را میبوسند.
**************** برای دلم بغض ترش دم میکنم
ودر کنار ایوان چشمهای
باران خورده ام
به صرف دلتنگی دعوتش میکنم
من و او جای گرفته در یک صندلی
برای هم دلتنگی سرو میکنیم
تا نباشد روزهای بی امید هم بودن
**************** وضع نابسامانیست
بی قراری های دلم
یاد تو را
به دورترین نقطه ذهنم برده
میترسم
فراموش شوی
**************** آهای بی وفا
انگشتانت را بر دیوار تنهایی ام بکش
حتی کوتاه
میخواهم ضخامتش را حس کنی
بعد از رفتنت هیچ کس
همصحبت دل من نشد
**************** چه کار سختی از من طلب میکنند
این دلتنگی های
حل شده در بغض
فراموشی ات به دست من نیست
که این سر سختی ها تو را با من لج میکنند
بگذار فریاد بزنم
!فــــــــــــــراموش نمیــــــــــــــشوی
**************** سهمگین ترین شکست زندگی من
نداشتنت بود ،نه داشتنت به زور
باور کن
خواسته من در کنار نخواستن تو هیچ شد
همین وبس
**************** درد دارد
دوری نبودن و نرسیدن
کمی به من مرخصی بدهید
میخواهم به خودم برسم
بعد از رفتنش حسابی پریشانم
**************** میخواهم
اینبار که به دکتر رفتم
بگویم
برایم بغض رسیده بنویسد
همراه با داد اضافه
من نیاز دارم به تنها بودن
واستراحت در خیال تو
**************** بیا نقش بازی کنیم
من در آغوش تو
طلب بوسه میکنم
توهم بی هوا
در من هیچ شو
بگذار یک سکانس
با هم بودن هم اجرا کرده باشیم
**************** راست میگفتند
وقتی بروی
دیگر برنمیگردی
هر چند که من در هوای
آمدنت هم بمیرم باز تو
بی خیال من وعشق من شده ای
جوریکه انگار کسی نبود
آخرش هم نیست
**************** اشک هایم را به نخ می کشم
و تسبیحی می سازم هزار دانه
تا با آن ذکر دلگیری ام از دنیا را برایت بگویم…
**************** تنهایی ام را کســی شریک نیست
مطمــــئن باش
دست احتــــیاج به سمت تــــو که هیـــچ
به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد…
شایـــد کــه تنهایی هایم
از تنهایی دق کنــــد
**************** موهای بلندم را
هیچ دوست نـدارم
وقتـی طناب دارم میشوند
بـی نـوازش دستهای تـو
**************** میخواهم جشنی بگیرم
به وسعت وشکوه تنهایمان
شلوغش نمیکنم
من و تو حضورمان کافیست
نمیخواهم چشمی بر با هم بودنمان خیره شود
میخواهم کمی برای هم دلبری کنیم
دعوتم را قبول کن ساعت دوست داشتن ::کنار ساحل دریا
**************** چه برکتی دارد
عشقت هر روز یادم را
قلبم را خالی میکنم از احساس
اما شب چشمانم خیس یاد تو میشودند
گویی باید باور کرد هر آنکه از دیده برود
از دل رفتنی نیست
**************** نمی هراسم
از اینکه این همه دعا میکنم اما
تو نصیب باور خیالی من هم نمیشوی
میدانم لحظه ی آخر سر میرسی
درست جایکه خداوند نزدیک میشود
یادت باشد
خدا عاشقان را بی اندازه دوست دارد
**************** آهای روزگار
درست است که من
راه های نرفته زیاد دارم
اما خودت هم میدانی
با تو زیاد راه آمده ام
پس کاری کن
که ما در کنار هم
عاشقانه نفس بکشیم
دوری وجدایی بس است
**************** کنار بزن سیاه لشکر جدایی هارا
بوسه ها را صف کن
میخواهم قیامت کنی
دوباره در دلم میخواهم
دوباره عاشق شوم
وجان دهم در هوای تو
فقط کمی واقعی تر باش که خیال من باورش بشود
حضورت خیالی نیست
**************** دلخوشی هایم کم نیست
همه چیز هست برای تنها نبودن
اما
من دنبال کسی هستم برای باهم بودن
دلخوشی من زمزمه کردن نام توست
زیر لبهایم میترسم آن را هم از من دریغ کنی
آهسته در گوش خیالم بگو با دل من میمانی
**************** قهوه بی کسی هایم
به اندازه کافی تلخ است
دوست ندارم با شکر
دروغین بودنت
به خودم بنوشانمش
**************** چـه رســم تلخــی سـت
تــــو ، بــی خـــبـر از مــن
و
تمـــام مـن ، درگـــیر تــو
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره
میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش
این عاشقانه هایی که تصویر کرده ای ...
با هیچ پاکنی محو نمی شود ...
گاهی ....
آرزو میکنم ... جای آن پیرمردی باشم ....
که همه برایش تاسف می خورند...
اما او سرخوشانه در دنیای خودش ... می خندد !!
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:
خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم...
پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم.
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد…
همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید...
پسرک از شادی در پوست خود نمی گنجید ...راست می گفت ...خیلی وقت بود که ندیده بودش ... دلش واسش یه ذره شده بود ...تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی 15 سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید
و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن ...
دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر ف های پسرک پرید و گفت : من دیرم شده زودی باید برم خونه ... همیشه همین جشر بوده هر وقت دخترک پسرک رامی دید زود باید بر می گشت...
پسرک معطل نکرد و کادویی که برای دخترک خریده بود رو با کلی اشتیاق به دخترک داد ...
دخترک بی تفاوت بسته را گرفت و تشکری خشک و خالی کرد ... حتی کنجکاویی نکرد داخل بسته رو ببیند ...
پسرک خواست سر سخن رو باز کند که دخترک گفت : وای دیرم شد ... من دیگه برم خداحافظ ...
خداحافظی کردند و پسرک در سوگ لحظه جدایی ماتم گرفت و رفتن معشوق را نظاره کرد ...
دخترک هراسان و دل نگران بود ... در راه نیم نگاهی به بسته انداخت ... یه خرس عروسکی خوشگلی بود ... هوا دیگه داشت کم کم سر می شد و سرعت ماشین هاییکه رد می شدند ترس دخترک رو از دیر رسیدن بیشتر می کرد ...
پسره مثل همیشه چند دقیقه تاخیر داشت اما بازم مثل همیشه ریلکس بود ... دخترک سلام کرد و پسر پاسخ گفت.
دختر بی درنگ بسته را به پسر داد و نگاه پر شوقش را به نگاه پسر دوخت. پسر نیم نگاهی به بسته انداخت وگفت : مرسی ... ناگاه چشمش به نامه ای افتاد که عاشق خوش خیال دخترک برای او نوشته بود ... لبخندی زد و به رو خودش نیاورد ... چند دقیقه ای را با هم سپری کردن و باز مثل همیشه خداحافظی و نگاه ملتمس عاشقی که از لحظه ی وداع بیزار است ... این بار دخترک عاشق بود و پسره معشوق او ... معشوقی که شاید جسم اون سر قرار با 5 دقیقه تاخیر حاضر شده بود ، اما دلش از لحظه ی اول جای دیگه بود ...
کمی آن طرف تر صدای جیغ لاستیکی دخترک و پسر را متوجه یه نقطه ای در آن طرف کرد ... پسرکی در زیر چرخ های ماشین جان می داد و آخرین نگاهش دوخته شده به معشوقه ای بود که به او خیانت کرده بود...
یه روز یه پسری با دوست دخترش قرار میذاره ، دختره هر چی فکر میکنه هیچ بهانه ای واسه بیرون رفتن پیدا نمیکنه .. به مامانش میگه من امروز استخر دارم!
و به این بهونه از خونه میزنه بیرون و میره سر قرار.
سر قرار پسره ازش میپر
سه : امروز با چه بهونه ای زدی بیرون ؟
دختره هم میگه بهبهانه استخر ، پسره هم میگه خب اگه با این سرو وضع بری خونه که میفهمن!
پس بیا خونه ما سر تو خیس کن بعد برو خو
نه ..
دختره هم قبول میکنه و با هم میرن خونه پسره
دختره میره حموم تو این موقع پسره به دوستاش زنگ میزنه ..
دوستاش که میرسن هر کدومشون یکی یکی میرن توی حموم و کاراشون میکردن میومدن بیرون ..
آخرین دوستش که میره تو هر چی منتظر میمونن نه دوستش میاد بیرون نه دختره !
وقتی میرن توی حموم میبینن هر دو تای اونا رگ دستشون رو زدن و پسره با خونش نوشته بود : نامـردا . . . خواهرم بود : ( لعنت به اين دنياي كثيف .......
خمیازههای کشدار، سیگار پشت سیگار
شب گوشهای به ناچار، سیگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب، جان کندنش غریزیست
لعنت به این خودآزار، سیگار پشت سیگار
... پای چپ جهان را، با ارهای بریدن
چپ پاچههای شلوار، سیگار پشت سیگار
در انجماد یک تخت، این لاشه منفجر شد
پاشیده شد به دیوار، سیگار پشت سیگار
بر سنگفرش کوچه، خوابیده بیسرانجام
این مرده کفن خوار، سیگار پشت سیگار
صد صندلی در این ختم، بیسرنشین کبودند
مردی تکیده بیزار، سیگار پشت سیگار
تصعید لاله گوش، با جیغهای رنگی
شک و شروع انکار، سیگار پشت سیگار
مردم از این رهایی، در کوچههای بنبست
انگارها نه انگار، سیگار پشت سیگار
این پنچ پنجه امشب، هم خوابگان خاکند
بدرود دست و گیتار، سیگار پشت سیگار
ماسیده شد تماشا، بر میله میله پولاد
در یک تنور نمدار، سیگار پشت سیگار
صد لنز بیترحم، در چشم شهر جوشید
وین شاعران بیکار، سیگار پشت سیگار
در لابلای هر متن، این صحنه تا ابد هست
مردی به حال اقرار، سیگار پشت سیگار
اسطورههای خاین، در لابلای تاریخ
خوابند عین کفتار، سیگار پشت سیگار
عکس تو بود و قصّه، قاب تو بود و انکار
کوبیدمش به دیوار، سیگار پشت سیگار
مبهوت رد دودم، این شکوهها قدیمیست
تسلیم اصل تکرار، سیگار پشت سیگار
کانسرو شعر سیگار، تاریخ انقضاء خورد
سه، یک، ممیز چهار، سیگار پشت سیگار ته ماندههای سیگار، در استکانی از چای
هاجند و واج انگار، سیگار پشت سیگار
خودکار من قدیمیست، گاهی نمینویسد
یک مارک بیخریدار، سیگار پشت سیگار
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
عاشق تنها و آدرس
asheghambash.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.